حرف من...حرف تو...حرف همه ی دلهاست

حرف های نگفته بسیارند...بگو با من...خالی کن جام سخن را...بگذار فریاد شوی...حرفت را فریاد بزن...

حرف من...حرف تو...حرف همه ی دلهاست

حرف های نگفته بسیارند...بگو با من...خالی کن جام سخن را...بگذار فریاد شوی...حرفت را فریاد بزن...

دعا...

سلام به همه ی بچه های خوب بلاگ اسکای...

از این به بعد میخوام  داستانهای خیلی کوتاهی

رو که در کتاب ها یا مجلات جمع آوری کردم

روبراتون بنویسم که میدونم در همون چند خط

کلی حرف پنهان شده...امیدوارم مورد توجه شما

قرار بگیره...فدای همه ی شما.. دختری تنها ...

 

دعا....

هوا مه آلود و بارانی بود. ماشین روی جاده

لغزنده مرتب به این طرف و آن طرف سر می خورد.

فرشته ای به آنها نزدیک شد تا دفتر زندگی این

خانواده را ببندد. در همین موقع خدا به فرشته فرمود:

"برگرد!" و به پایین اشاره کرد. فرشته با تعجب نگاه کرد.

دخترکی را دید که سرش را به شیشه تکیه داده و آرام

می گوید:"خدایا، پدر و مادر جدیدم را از من نگیر! مثل آن

زلزله وحشتناک که خانواده ام را از دست دادم، نذار دیگه

تنها بمونم!"...

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
حضرت عشق پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:46 ب.ظ http://anooshka.blogsky.com

سلام عزیزم
خیلی زیبا بود
بلاگت عالیه
خوشحالم میکنی بهم سر زبنی
منتظر حضور سبزت هستم البته با نظر
موفق باشی خانومی
امدوارم زوده زود از تنهایی در بیای

دو پرنده یک پرواز جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:11 ق.ظ http://2birds.blogsky.com

زیبا بود .....//////

درود بر شما
همین نزدیکی ها یه کلبه هست که سخت منتظر وردو شما به اونجاست
منظر حضور گرمتون در محفل مون هستم البته که با حضور شما این محفل جون می گیره !!!!
منتظرتونم
سبز و شاد باشین
****فعلا****
راستی با تبادل لینک موافقی؟؟؟ من که لینکتون رو گذاشتم شما هم اگه دوست داشتین بذارین خوشحالم می کنین

چگونه از دلت آمد چنین تنهام بگذاری ؟؟ وکهنه خاطراتم را به دسته باد بسپاری مگراز یاد بردی این که با احساس می‌گفتی که از بد عهدی و از بی‌وفایی سخت بی‌زاری چه شد پس آن همه رعدت که می پچید در گوشم؟؟ و حالا پر ز بارانی و بر دشتم نمی‌باری خدا می‌داند از آن لحظه از آن عصر پاییزی که گفتم می‌روی؟ گفتی: فقط از روی ناچاری خیال روی زیبایت نگردیده فراموشم برای لحظه‌ای حتی-چه در خواب و چه بیداری

مرد پرهیزکار جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:54 ق.ظ http://iparsaman.blogsky.com

بله در این داستان هم نکته ای نهفته بود!
سر خوردن ماشین توی جاده ی بارونی٬ نگاه کردن فرشته به دفتر زندگی٬ و التماس های کودک...
کاش که فرشته ها هیچوقت به دفتر زندگی ما آدما نگاه نکنن٬ اگر نه هم ما خجالت می کشیم هم خودشون...

مرد پرهیزکار
http://iparsaman.blogsky.com
iparsaman@gmail.com

....///.... جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 07:56 ب.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
از حرفهای نگفته ات بگو..

روح بزرگ دوشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:02 ب.ظ http://hossainhr@blogsky.com

سلام
خیلی قشنگ و دلنشین بود. بابا دستت طلا.
حالا منم یه دعا بگم
خدایا تو را به قلب شکستم قسم میدم که هیچ ناراحتی در دل دوسانم قرار ندی و همیشه گل لبخند را روی لبانشون نقاشی کنی

فعلا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد