در نا امیدی جایی بس امید هست
این یادمان باشد که خدا همیشه هست
با چرخ دستی اش در خیابان می چرخید و داد می زد: دمپایی کهنه...
وقتی از کنار عده ای جوان که کنار خیابان ایستاده بودند گذشت ، عرق روی پیشانی اش نشست. قدمهایش را تند کرد و از نگاهشان گریخت. با خودش فکر کرد که:" تا چند سال دیگر وضعم همین است؟" به بانک رسید، در آنجا چند هزار تومان پس انداز داشت. نگاهی به اسامی برندگان انداخت ،باورکردنی نبود. او برنده یک ماشین مدل بالا شده بود...
در این زمان ماتم باز پر شده بودم از درد
ولی یادم آمد هر جا باشم باز هم خدا هست
.....
اگر در دلنوشته هایم فریاد هم بزنم کسی نمیشنود!
فریادی خاموشم....
.......................................... روایت دلتنگی
سلام ای دختر تنها
خوبی ؟
چرا تنها ؟ هیچ وقت تنها نیستی
خدا رو داری
وبلاگ خیلی زیبا و جذابی داری
شعرهای زیبایی بود
دوست داشتی به منم سر بزن
موفق باشی
سلام
خیلی قشنگ بود. بابا دستت طلا.
کوچیکتم.
یا علی
سلام سلام سلام سلام
خیلی چاکرم............همین دیگه
بای بای