حرف من...حرف تو...حرف همه ی دلهاست

حرف های نگفته بسیارند...بگو با من...خالی کن جام سخن را...بگذار فریاد شوی...حرفت را فریاد بزن...

حرف من...حرف تو...حرف همه ی دلهاست

حرف های نگفته بسیارند...بگو با من...خالی کن جام سخن را...بگذار فریاد شوی...حرفت را فریاد بزن...

دست هایت کو...

دست هایش سرد بود

لب هایش پژمرده شده

چشم هایش بارانی

صدایش موجی از درد

قلبش مالامال از غصه

او کیست کسی نمی داند

از کجا آمده که نا آشناست

می بینیش ولی گویی نیست

حظور ندارد و از ما جداست

لباس هایش کهنه و بی رنگ

با تحقیر و ترحم می نگریش

با هزار شک و تردید دست میکنی

در جیبت و یک شاخه گل از او

می گیری..می خندد..و میدود

تو می مانی و هزار خیال که

او چطور غرورش را زیر پا نهاده

و در خیابانها برای فروش یک

شاخه گل این چنین التماس

می کند..ولی تو هیچ وقط

تعم در به دری و فقر رو نچشیدی

هیچ روزی را بدون غذا سر بر

بالینت نگذاشتی...پس شکر

کن خدایت را که به تو مال داد

تا نیاز به شکستن غرورت

نباشد..نیازی به التماس برای

به دست آوردن یک لقمه نان

نباشد..و یادت باشد کی هستی

از کجا آمدی و اینکه این آمدن

یک رفتن هم دارد..یادت باشد که

هیچ کس را حقیر نبینی..زیرا ما

همه مثل هم روزی سفر می کنیم

و خیلی زود هم از خاطره ها محو

خواهیم شد...بیا امروز دستم را بگیر

بگذار امروز دستت را بگیرم تا یک دل

شویم...بیا به آسمان نظری کنیم و

عطر هوا رو بو کنیم و لذت ببریم...

بیا با من..تا من هم با تو هم قدم شوم

 

خدایا با همه ی تلخی های زندگیم

باز هم دوستت دارم و با تو هستم...

بنده ی حقیر و کوچکت..دختر تنها...

 

 

 

حرف دل

 

بازم سلام...منم دختر تنها تنهایی که اطرافش پر از

آدم و دوست..ولی باز با همه ی اونها تنهای تنهاست

به قول سیاوش قمیشی:چه سخته تو جمع بودن ولی

در گوشه ی تنها نشستن آره منم حکایتم همینه...

نه فقط حکایت من که حکایت خیلی های دیگه

هم هست...این روز ها خیلی ها مثل من تو جمع

شادن..میخندن..میخندونن ولی تو خلوتشون یه کوه

غمن و درد..و چشماشون دریای اشک.. و همدم

دلشون دیوار های اتاق..چرا بایدما اینطور باشیم؟

من پای حرف همه میشینم همپای بقیه درد می کشم

ولی برای من هیچ کس همراه نیست..غم خوار نیست

چرا حرف های ما رو فقط باید دیوار ها بشنوند و

بی صدا بشکنیم...چرا؟چرا محبت کم شده...

نه مهر مادری نه پدری..کو نوازش های کودکی؟

کی گفته وقتی بچه بزرگ شد دیگه محبت نمی خواد

کی گفته مثل بچه ها با ما رفتار کنن ولی محبتشون

مثل بزرگ سالها باشه...خسته شدم از این تنهایی

از جلو دیگرون شاد بودن ولی در خود شکستن....

کاش آدما یه کم قدر هم رو بیشتر می دونستن و

 فقط وقتی سر خاک کسی میرن یادشون نیاد که یه روزی

اون هم نفس می کشیده و حسرت رفتنش رو بخورن

کاش محبت کردن رو یاد  می گرفتیم و از ترس

شکسته شدن غرورمون محبت رو پنهون نمی کردیم

کاش دوستت دارم رو تا دیر نشده می گفتیم و

یه عمر در حسرت عشقمون نمی موندیم... بیاییم این هارو

یاد بگیریم...و برای خودمون زندگی کنیم نه برای حرف مردم..

سالم زندگی کنیم تا هیچ کس هیچ حرفی نتونه بزنه

توکلمون به حق باشه و راضی به رضای اون...پس دوست بداریم

تا دوستمون بدارن...دست هم رو بگیریم تا احساس تنهایی

نکنیم...به حرف هام فکر کنین و بعد نظر بدین...منتظرتونم...

تا بعد...یا علی...

یا حق

 

سلام اول

سلام...

سلامی به گرمی ی آفتاب

و به روشنی ی مهتاب

سر آغاز هر سخن با سلام

شروع میشه..پس سلام...

این دومین وبلاگ من که راه

اندازی می کنم..و قصد دارم

تو این وب جدید نه تنها حرف

های خودم رو که حرف های

شما رو هم درش   بنویسم..

 حرف هایی که نه فقط  حرف

من یا شماست که حرف

   همه ی دلهاست...شما

می تونین هر گِله ی که از

روزگار..آدماش..و هر حرفی

که تو دلتون و می خواین که

به گوش بقیه برسه رو برام

کامنت بزارید یا میل کنید..

من هم با اسم خودتون

میزارم اینجا تا همه بخونن

اولین مطلب رو فردا شب

خودم می نویسم تا به قول

معروف استارتش رو بزنم ولی

گاز دادنش با شما..چون بدون

کمک شما ها این وب جلو نمیره

پس یا علی..منتظرتونم...

تا بعد...یا حق...